سپیدهدم روز سردی بود و من به همراه بیست و یک نفر دیگر باید برای همیشه از ایران مهاجرت میکردیم و این سفر، سفری بود بیبازگشت…
روز بیست و یک بهمن هزار و دویست و نود و نه برف سنگینی تمام شیراز را فرا گرفته بود. برف به قدری سنگین بود که دربهای خانه باز نمیشد. پسری چشم به جهان گشود که بعدها قرار بود بنیانگذار یکی از بزرگترین کارخانجات ایران بشه…
آقای محمد رحیم متقی ایروانی، بنیانگذار کارخانه کفش ملی…
شیراز در التهاب بود و مردم همه در فکر اینکه اگر جنگ جهانی رخ دهد چه خواهد شد. ایران اعلام بیطرفی کرده بود، اما این کار را سختتر می کرد. برف به شدت میبارید و مردم در سرمای سردان سال فقط به فکر زنده ماندن بودند…